Translate

۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

" روزشمار مبارزات يك هموطن"



اين مطلب نگاهي است طنز، به يك مشكل اجتماعي و دایمی در ایران

از سال 84 تصميم گرفتم كه ديگه تو هيچ انتخاباتي شركت نكنم! وقتي خاتمي از اصلاحات و جامعه مدني صحبت كرد ، خام شدم و تو انتخابات 76 راي دادم. راستش هيچ وقت دوست نداشتم تو انتخابات فرمايشي ر‍ژيم شركت كنم اما هميشه يك دليل قانع كننده برام وجود داشت كه من و مجبور به اين كار مي كرد!!
سال 80 ديدم پروژه اصلاحات نيمه تموم مونده ، بنابر اين اشتباه كردم و رفتم دوباره به خاتمي راي دادم! اصلا فكر نمي كردم كه رييس جمهور با راي بالا هم مدام مجبور به عقب نشيني در مقابل رقبا بشه! اين رفتار خاتمي واقعا انگيزه من رو براي دوري از انتخابات تقويت مي كرد!
سال 84 ديدم اگه تو انتخابات شرکت نکنم ، مملكت مي خواد بيفته دست رفسنجاني و همه رو بيچاره كنه ، پس رفتم و به احمدي نژاد راي دادم!
اين آخرين باري بود كه راي دادم و بعدش هم توبه كردم!
تا سال 88 فقط به خودم فحش مي دادم كه چرا به احمدي نژاد راي دادم تا مملكت رو نابود كنه!
سال 88 كه شد ، ديدم اگه سكوت كنم باز احمدي نژاد ميشه رييس جمهور! پس بالاجبار رفتم به کس دیگه ای رای دادم تا از دست احمدي ن‍ژاد خلاص بشم!
بعد از تقلب سال 88 كه راي من رو به نفع احمدي نژاد خوندند ، تصميم گرفتم اعتراض كنم و به سيل عظيم مردمي كه خواستار دموكراسي و نابودي ر‍ژيم بودند بپيوندم!
كمي كه فكر كردم ديدم اگه من و دستگير كنند يا اينكه كشته بشم ، كي ميخواد از زن و بچه من حمايت كنه ؟! تازه بعد از كلي بدبختي تونسته بودم كمي به زندگيم سر و سامون بدم ،  از اونجايي كه از روشهاي كمونيستي و انقلاب و اين چيزها دل خوشي نداشتم تصميمم عوض شد! تازه مگه از انقلاب 57 چه خيري ديده بوديم كه بخوايم دوباره انقلاب كنيم!!
تصميم گرفتم از طريق نافرماني مدني اعتراضم رو نشون بدم! بنابر اين وقتي سوار اتوبوس مي شدم اگه صندلي چرمي و قابل خراب كردن بود دور از چشم مردم سعي مي كردم اون و سوراخ كنم! يا اينكه گوشي تلفن هاي عمومي رو مي كندم و می نداختم سطل آشغال!!
شبهايي كه معترضين "الله اكبر" مي گفتند ، من هم خونم به جوش اومد و گفتم بايد با اونها همراهي كنم! پس سرم رو خيلي آروم از پنجره آوردم بيرون و " الله " رو كه گفتم دوباره تصميمم عوض شد!! چون به اين نتيجه رسيدم که مشكل مملکت اينجوري حل نميشه و بايد كار فرهنگي و اساسي كرد!!
بهترین راه این بود که افكار و عقايدم رو با ديگران در ميان مي ذاشتم و همه رو جذب عقايدم مي كردم! با این روش خیلی سریع حکومت سقوط می کرد! پس شروع كردم به راه انداختن يك وبلاگ.
با چند تا فيلتر شكن و VPN يه وبلاگ راه انداختم تا كسي نتونه من رو ردیابی كنه!
يك مقاله چند صفحه اي در مورد لزوم اتحاد و همبستگي ملي نوشتم و توضيح دادم كه مشكل اصلي مردم نداشتن اتحاده و بهتره همه به منافع ملي بيشتر از منافع شخصي اهميت بديم!!
چند روز گذشت و حتي يك نفر هم مطلب من و نخوند! اي بابا! اين مردم حوصله خوندن و مطالعه ندارن! اگر اهل خوندن بودیم كه اين همه بدبختي نداشتيم.
باید از رسانه های دیگه مثل فیس بوک استفاده کنم! هم مد روزه و هم مردم بیشتر استقبال می کنن!
من سخنران خوبی بودم اما تو نوشتن مشکل داشتم و به سختی می تونستم چیزی رو که فکر می کردم بنویسم! یه چند تا عکس و فیلم از کشتار مردم به اشتراک گذاشتم و چند بار هم رفتم و تو صفحات طرفدارای رژیم و اصلاح طلبا فحش نوشتم و بعد که دیدم رژیم برای دستگیری من پلیس اینترنتی تشکیل داده!! فعالیتم رو به حالت تعلیق درآوردم تا ببینم وضعیت مملکت چطور میشه!
وقتی خوب فکر کردم ، دیدم تو دنیا تا حالا کی با اینترنت انقلاب کرده تا ما دومیش باشیم!؟ پس بهتره فعلا سیاست رو کنار بذارم و رژیم رو تحریم کنم!
تا 6 ماه قبل از انتخابات 92 هیچ کاری با سیاست نداشتم و سیاست فقط بحث بعد از شام مهمونی های من بود که برای هضم غذا خیلی کمک می کرد! معمولا همه هم از تزهای سیاسی من شگفت زده می شدند و می گفتند باید سیاستمدار می شدم! خب اگه به امثال من امکان رسیدن به قدرت رو می دادن که قطعا وضعیت مملکت اینطور نمی شد!!
تو این مدت تزهای اقتصادی من هم خوب جواب داده بودند! دلار می خریدم و چند وقت بعد با قیمت بالاتر می فروختم! از طریق دوست و آشنا ، کلی سکه بانکی ثبت نام کردم و باز سود خوبی گیرم اومد! احمدی نژاد راست می گفت که اگه این تحریم ها رو خوب بشناسی می تونی بعنوان فرصت ازشون استفاده کنی!!
از وقتی شنیدم که خاتمی و هاشمی باز می خوان وارد گود انتخابات بشن با تمام وجود به مخالفت برخاستم! این دوتا عامل اصلی بدبختی ما بودند و باز می خواستند ما رو برای چند سال دیگه سرکار بذارن!
خوشبختانه خاتمی که بی خیال شد و هاشمی هم رد صلاحیت شد!
اما راستش وقتی شنیدم اکبر رو رد صلاحیت کردن خیلی ناراحت شدم!! از وقتی که هاشمی رد صلاحیت شده احساس می کنم که دیگه هیچ انگیزه سیاسی برام باقی نمونده!!
اگه هاشمی رو تایید صلاحیت می کردند آینده مملکت بهتر می شد! دیگه این تحریم ها دمار از روزگار ما در آورده اند! دیگه سکه و دلار هم اونقدر کشیده بالا که نمی شه ازشون پول در آورد!
خب من دیگه هیچ انگیزه ای برای شرکت در انتخابات ندارم! پس انتخابات رو تحریم می کنم و سعی می کنم همه رو هم از شرکت در انتخابات منصرف کنم!
تو تموم مهمونی های قبل از انتخابات بحث من شده بود تحریم و تحریم! سعی می کردم قبل از شام بحث رو شروع کنم تا بتونم تا آخر شب همه رو قانع کنم و موفق هم بودم! مخصوصا تو مهمونی هایی که میزبان خودم بودم!!
صبح روز انتخابات 92 هم تصمیم گرفتم برای اینکه رژیم از حضور من تو سطح شهر سوء استفاده تبلیغاتی نکنه ، کل روز رو از خونه خارج نشم!
تلویزیون از صبح مطابق معمول شروع کرده بود به نشون دادن صندوق های رای و صحبت از حضور گسترده مردم تو انتخابات می کرد! خامنه ای و هاشمی و چند تای دیگه رو نشون می داد که رای می دن و از مردم هم می خوان سریعتر پای صندوق های رای بیان! گفتم: "من گوشم از این تبلیغات پره اخوی!" "برو این دام بر مرغ دگر نه!"
همش امیدوارم بودم که مردم دوباره بریزن بیرون و انقلاب کنن و بساط حکومت اسلامی رو جمع کنن! مدام کانالهای ماهواره رو عوض می کردم تا کانالی رو پیدا کنم که تصاویر اعتراضات مردم و آتیش زدن صندوق های رای رو نشون بده! اما خبری نبود! همه داشتن تصاویر کتک زدن و کشتار سال 88 رو نشون می دادند!
"بی بی سی " و " رادیو فردا " هم مثل رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی داشتن خودشون رو می کشتن!
دوباره ساعت 4 بعد از ظهر تلویزیون و روشن کردم و این بار گزارشگرهای وقیح صدا و سیما از گستردگی حضور مردم نسبت به دوره قبل حرف می زدند و چند جوون و پیر رو هم نشون می دادند که مردم رو دعوت به شرکت در انتخابات می کردند!
اضطراب و دلهره و تشویش من ساعت به ساعت بیشتر می شد! نه! من نمی تونستم به گفته های صدا و سیما اطمینان کنم! بهتره که خودم برم بیرون و ببینم که هیچ کس تو انتخابات شرکت نکرده تا خیالم راحت بشه! مردم باید انتخابات رو تحریم کنند تا پیروز بشیم!
ساعت 6 دیگه طاقت نیاوردم و با ماشین زدم بیرون! همه جا خلوت بود و از جلو چند تا مسجد و مدرسه که رد شدم از بنی آدم خبری نبود! می دونستم رژیم داره تبلیغ الکی می کنه تا افراد ساده لوح رو به تله بندازه!
رادیو می گفت که به دلیل هجوم مردم انتخابات تا ساعت 11 شب تمدید شده! با صدای بلند خندیدم! "کدوم هجوم گسترده!؟"
نکنه مردم تو مدارس و مساجد بودن؟! بهتره برم تو و ببینم چه خبره!؟
جلو یه مدرسه ماشین رو پارک کردم و رفتم تو! دیدن تور والیبال پاره و دروازه فوتبال ، من رو برد به دوران نوجوانی! عجب روزگاری داشتیم! بی خیال! اصلا برامون مهم نبود کی رییس جمهوره! کی رهبره! فقط دوست داشتیم زود بزرگ بشیم و بتونیم رای بدیم و پز بدیم که ما هم رای دادیم!!
تو همین افکار بودم که دیدم وایستادم تو صف رای! چند نفر بیشتر جلو من نبودند! "حماسه ، حماسه که می گفتن همش همین بود؟! فقط چند نفر؟!"
شناسنامه و کارت ملی همیشه پیشم بود! من مدارکم رو همیشه پیشم داشتم! بهر حال کار مملکت حساب و کتاب نداره! یه وقت می دیدی یه جا دارن سکه می دن و یا امکانات پخش می کنن! پس لازمه همیشه مدارک آدم همراهش باشه!
متصدی رای گیری شناسنامه و کارت ملی رو ازم گرفت و بعد که اثر انگشت زدم یه برگ رای به من داد!
خب! حالا که تا اینجا اومدم ، بهتره به کسی رای بدم که حداقل بتونه اوضاع اقتصادی رو کمی تکون بده! همه چیز راکد شده و دیگه رو دلار و سکه هم نمی شه حساب کرد! زود اسم منحوس طرف رو نوشتم و رای رو انداختم تو صندوق و با عجله زدم بیرون!
با ترس و لرز از مدرسه اومدم بیرون! نکنه کسی منو اینجا ببینه و آبروم بره! من کلی علیه انتخابات تبلیغ کرده بودم اما خودم رای داده بودم ! خب ، البته من دلایل خودم رو داشتم و دقیقا مثل خاتمی که رفته بود ورامین رای داده بود ، من هم کلی از محله خودمون دور شده بودم!!
برام نظرات و عقاید مردم هیچ وقت اهمیتی نداشت! چون دلایل خودم همیشه از همه قویتر و با اهمیت تر بودن!! من دارم کار اقتصادی می کنم و اگه مهر انتخابات تو شناسنامه ام نباشه ، ممکنه بعدها برام مشکل ایجاد بشه و حتی ممکنه فردا برای بچه هام که می خوان برن دانشگاه یا استخدام بشن مشکل ایجاد کنند! خب تقیه همین جاها به درد می خوره! تازه رای یه نفر آدم مگه چه تاثیری داره؟!
صبح شنبه ، با فشار اولین نیاز صبحگاهی بیدار شدم! علی رغم فشاری که بهم وارد می شد چون آینده کشور برام مهمتر بود!! تلویزیون رو روشن کردم تا ببینم نتیجه همون طوری که پیش بینی می کردم شده یا نه! چون به کسی رای داده بودم که تقریبا مطمئن بودم رژیم نمی ذاره اون انتخاب بشه!
همه شبکه ها از حضور حماسی مردم صحبت می کردند و پیام خامنه ای رو می خوندند که از مردم بابت ساختن این حماسه و تایید دوباره جمهوری اسلامی تشکر می کرد!
چند دقیقه بعد اطلاعیه وزارت کشور رو خوندند که نشون می داد شرکت مردم از دفعات قبل گسترده تر بوده! کمی بعد ، آخرین آراء شمارش شده رو ارائه کردند که نشون می داد همون نامزدی که من بهش رای داده بودم! تونسته همون مرحله اول از رقیباش جلو بزنه و رییس جمهور بشه!
کم کم سیل تبریک و خوشحالی مقامات من و به شک انداخت! چه طور شده که رهبر هم به انتخاب مردم تبریک می گه و سپاه هم اعلام حمایت می کنه؟! مگه همین ها نبودند که سال 88 مردم رو خاطر رای دادن به کس دیگه ، به گلوله بسته بودند؟!
بدتر از همه تبریک روسای ممالک غربی بود که از این انتخاب بدجوری ذوق زده شده بودند و خود این ، شک من و به یقین تبدیل می کرد ، که باز سرم کلاه گذاشتند!
نمی دونم خوشحال باشم و یا ناراحت؟! ولی دیگه تصمیم گرفتم توی هیچ انتخاباتی شرکت نکنم!! مگر اینکه مجبور بشم برای نجات از دست این رییس جمهور به کس دیگه ای رای بدم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر